جنایتکار پلیدی به اسم «جاکر» به دیرین دیرین می آید و با تعریف کردن چوک های خنده دار، مردم را خلع سلاح کرده و به راحتی از آن ها دزدی می کند. وی و سه کله تهی در تلاشند تا ساکنین دیرین دیرین را از شر او خلاص کنند....
سه کله تهی می خواهند گوشت بخرند، اما پولشان نمی رسد و فقط می توانند یک سلول پروتئین بخرند. در همین حین یک گودزیلای مهیب وارد شهر می شود ...
سه کله تهی دوشنبه ها حیوان آزاری می کنند. آنها کلاغ ها را می ترسانند، گربه ها را خیس می کنند و سگ ها را آزار می دهند. وی که این آزارها را می بیند تصمیم می گیرد تا سه کله تهی را به سزای اعمال شان برساند ...
دیرین دیرین در بحران عمیقی فرو رفته. هیچکس نمی تواند در خانه خودش زندگی کند چون خانه ها همه غرق پولند و جا نیست. سه کله تهی تلاش می کنند تا دیرین دیرین را فقیر کنند تا خوشبختی دوباره برگردد.
ویلهلم توریستی ناشناخته است که همه چیز و همه کس را زیبا می بیند حتی سه کله تهی را! با این حال قهوه ای و قرمز و آبی علیه او دست به توطئه می زنند و ویلهلم هم به ناچار گیتارش را بر می دارد و آهنگی از جیمز بلانت می خواند تا این که ...
قهویانی یک شبه دو میلیون فالوئر پیدا می کند و تبدیل به شاخ اینستاگرام می شود. حالا او باید مثل یک شاخ رفتار کند اما سبک زندگی شاخیانه سختی های خودش را دارد ...
پزشکان مجبور می شوند وجدان وی را تخلیه کنند. پس از آن تحمل وی ای که بی وجدان شده از تحمل وی با وجدان به مراتب سخت تر به نظر می رسد. سه کله تهی باید فکری کنند ...
یک دزد روز «جمعه» را از تقویم دیرین دیرین می دزدد و اهالی دیرین دیرین را با بحرانی عمیق مواجه می کند! اما این دزد کیست؟ چه می خواهد؟ مشکلش با جمعه چیست؟
سه کله تهی بعد از دیدن تام و جری منقلب می شوند و با خود می گویند ما چی مان کمتر از تام و جری است؟ چرا اتو توی دهان ما نمی رود؟ چرا وقتی له می شویم شبیه آکاردئون نمی شویم؟ آخر این هم شد انیمیشن؟ پس تصمیم می گیرند که مثل یک انیمیشن واقعی سر خودشان بلا بیاورند!
سه کله تهی تصمیم می گیرند سن شان را آنقدر بالا ببرند تا «وی» مجبور شود به حرمت ریش سفیدشان هم که شده به شان احترام بگذارد! در آن دوران چون «دکلره» اختراع نشده بود نمی توانستند به راحتی ریش شان را سفید کنند، پس چاره ای نمی ماند جز آن که خودشان را پیر کنند ...
فرستادن سهوی یک استیکر ناجور در یک گروه خانوادگی، سه کله تهی را در خطر اخراج از انیمیشن دیرین دیرین قرار می دهد! آنها باید وارد گوشی شوند تا استیکر را پاک کنند. اما مشکل این است که سوکت گوشی کوچک تر از آن است که بشود واردش شد ...
قهویانی از مجرد بودن خسته شده و احساس می کند که باید ازدواج کند اما ازدواج پول می خواهد. پس باید همت کند و به جای چند نفر کار کند ...
سه کله تهی از آنجایی که زندگی شان از راه بغل کردن می گذرد، تصمیم می گیرند که واکسن کرونا را کشف کنند. در کمال تعجب این کار را هم می کنند اما این تازه اول ماجراست ...
قهویانی برای هزارمین بار عاشق می شود. اما طرف مقابل کسی نیست جز نوه وی که قرار است به دیرین دیرین سفر کند. قهویانی تنها چیزی که از او دیده یک قاب عکس خالی است، پس به ناچار فعلا عاشق قاب عکس می شود ...
انتخابات «ناصح» در آستانه برگزاری است و وی مثل همیشه کاندیدای این انتخابات است. سه کله تهی که از دست نصیحت های او خسته شده اند سعی می کنند وجهه مثبت وی را خراب کنند ...
«آبی کمرنگانی» از موندن تو ترافیک خسته شده. پس تصمیم می گیره که اپلیکیشن «وی» رو روی گوشیش نصب کنه. اما این تازه اول بدبختی های اوست ...
سه داستان درباره «قرمزانی» که هر چه می خواهد نمی شود. «آبی کمرنگانی» که عاشق شده اما وسطش آگهی پخش می شود و وی که می خواهد در شب یلدا به هر قیمتی که شده تنها نباشد.
سه کله تهی که آپارتمان نشین شده اند با برگزاری انتخابات، به نوبت مدیر ساختمان می شوند و فجایع زیان باری به بار می آورند!
وی میخواد کاری بکنه تا سه کله تهی به دنیا نیان، پس با ماشین زمان خودش به گذشته میره اما ...
سه کله تهی این بار دست از شرارت برداشته اند و سعی می کنند به نیازمندان کمک کنند، اما یک اشتباه کوچک باعث می شود که در دردسر بزرگی بیفتند ...
سه کله تهی تصمیم می گیرند که با فضاپیمای وی به سیاره ای مرموز سفر کنند، سیاره ای تاریک، دلمرده و مرموز با ساکنانی سبز، عجیب و چسبنده!
رباتی که وی برای جگرگوشه اش به عنوان هدیه خریده دچار نقص فنی می شود. سه کله تهی که مستقیما با ماجرا درگیرند باید کاری کنند تا وی متوجه این قضیه نشود.
غریبه ای به دیرین دیرین وارد می شود. سه کله تهی به او تعارف می کنند تا به خانه شان بیاید اما مشکل از جایی شروع می شود که آنها می فهمند این غریبه تعارف های الکی را جدی می گیرد ...
غول مرحله آخر حین بازی به دلیل فحاشی قرمزه، او را زیر بغل می زند و می برد. آبی و قهوه باید تصمیم بگیرند که از این به بعد دو کله تهی بمانند یا بروند و دوستشان را از چنگال غول نجات دهند ...
سه کله تهی به دلیل گرانی لباس زیر تصمیم به مهاجرت می گیرند اما یک اشتباه کوچک در نقشه خوانی، آن ها را به جزیره آدمخوارها می رساند ...
پدربزرگ اینیوئه برای دادن تمام مال و اموالش به نوه محبوبش به دیرین دیرین می آید اما سه کله تهی او را می ربایند ...
سه کله تهی در این سه قسمت تصمیم می گیرند ابر قهرمان شوند تا با فساد مبارزه کنند. از سوسک ها فرار می کنند و پا در مسیری ممنوع می گذارند ...
سه کله تهی تصمیم می گیرند یک گروه موسیقی راه بیندازند اما پروسه اخذ مجوز آنها را به مسیر دیگری می کشاند ...
سه داستان در مورد فتح بلندترین قله جهان، مرده پرستی دیرینه دیرین دیرینیان و دیدن سراب در بیابانی مخوف...
سه کله تهی آثار سینمایی خود را تقدیم جشنواره وی نیز می کنند اما از نظر داور جشنواره هیچ فیلمی خوب نیست حتی پدرخوانده ...
سه داستان دیرین دیرینی درباره استعداد وی در خلافکاری، بزرگترین آدم برفی جهان و حیوان خانگی شدن پشه!
سه کله تهی در راه بازگشت از سفرشان متوجه می شوند سوغاتی وی که پشت بخاران است، اضافه بار خورده است. آن ها برای فرار از دادن جریمه به عجیب ترین و غیرمنطقی ترین کار ممکن دست می زنند ...
بعد از این که آبی کمرنگانی به علت تاخیر در پرداخت قبض، آب و برق و گازش قطع می شود و فکر می کند از این بدتر نمی شود، از این بدتر هم می شود و جاذبه اش را هم قطع می کنند! وی یک عصای صورتی مجلسی خریده و به همین مناسبت به سه کله تهی شیرینی تر می دهد، اما همین سرآغاز عاقبت تلخی سه کله تهی ست... جرثوم نوه ی وی است که ناراضی نزد وی می آید و گله می کند که هیچ کس او را دوست ندارد، به او زن نمی دهند و جایی هم استخدامش نمی کنند، وقتی وی دلیلش را جویا می شود می فهمد که ای داد بیداد...
سه کله تهی پولی برای گرفتن کادوی تولد وی ندارند، پس تصمیم می گیرند او را بکشند ...
نگاهی نه چندان موشکافانه به معضلاتی نظیر افزایش اجاره خانه، بیماری پیرمرد هراسی و کشف جادبه توسط نیوتن!
سه کله تهی دروغی بزرگ می گویند و برای اینکه لو نروند مجبور می شوند تا دروغشان را عملی کنند ...
داستان های درباره رفع سکسکه، خرید سوراخ تیر چراغ برق و اثبات اینکه گرانی تأثیری در زندگی مردم ندارد!
قرمزانی عاشق می شود و برای رسیدن به معشوق غرق در تحصیلات عالیه می شود اما کم کم اهداف اولیه یادش می رود ...
سه داستان درباره مشکلات کودکی، بازی های قدیمی و کوسه هایی که می خواهند با باز کردن یک تهیه غذا نان حلال سر سفره ببرند.
سه کله تهی تحت تاثیر یک برنامه تلویزیونی، تصمیم می گیرند آدم های خوبی بشوند، اما وقتی قصد دارند به یک مرد فقیر کمک کنند، به قول قهوه ایه، می سابند به الک! و به ناچار متواری می شوند...
در آیتم «بیش فعال»، یک عده «بیش فعال اجتماعی»، نمی گذارند آب خوش از گلوی سه کله تهی پایین برود. در ایتم «گلستان بعدی»، وی «سعدی» را به دیرین دیرین دعوت می کند، اما سعدی نیست و به ناچار «بعدی» را دعوت می کند. «درد جاودانگی» هم قصه سه کله تهی است که می خواهند نامشان به کتاب های درسی راه پیدا کند و جاودانه شوند...
سه کله تهی می خواهند برای سفره هفت سین، ماهی قرمز بخرند، اما پولشان فقط به یک "شوهر عمه ماهی" غرغرو و درب و داغان می رسد.
هوتن، بعدش حامد: هوتن، اهنگساز و صداگذار دیرین دیرین به مرخصی می رود و دیگر هیچ چیز در دیرین دیرین صدا نمی دهد. سه کله تهی محبور می شوند با دهانش صدای همه چیز را دربیاورند. قهوه ای علیه صف نونوایی: قهوه ای مجبور است برای "آمیز خامخوار" که از جزیره آدمخوارها آمده، نان سنگک بخرد، و الا او را خام خام می خورد! اما نانوایی خیلی شلوغ است... بلای چیسپ: خردلانی که به خوردن چیپس عادت کرده، می خواهد آن را کنار بگدارد، اما هر بار وسوسه می شود و دوباره به خوردن آن ادامه می دهد.
پورت! سه کله تهی تصمیم می گیرند کارواش تاسیس کنند و از تنها خودروی موجود در دیرین دیرین پول دربیاورند. یک داستان آبکی: سه کله تهی و وی درگیر یک داستان آبکی می شوند که خردلانی باعث آن شده و در نهایت، داستان به شکلی آبکی تمام می شود. مورد عجیب لبو فروش: قصه یک لبو فروش بدجنس و جنایتکار است که در کاغذهای باطله لبو می فروشد. وی به راز او پی می برد و...
یک تبهکار به نام «جاکر» وارد شهر می شود و با جوک های خنده داری که تعریف می کند، مردم را خلع سلاح کرده و از آن ها دزدی می کند. وی و سه کله تهی تصمیم می گیرند شهر را از دست او نجات بدهند...
"مرگ عوضی" وی می میرد. اما قرمزانی احتمال می دهد که او را کشته باشند. پس تصمیم می گیرند به روش کارآگاه ها، قاتل را پیدا کنند. "گوسفند قهوه ای یا قهوه ای گوسفند" قهویانی بدخواب شده و خوابش نمی برد. وی به او پیشنهاد می دهد که گوسفندهای خیالی بشمارد تا خوابش ببرد. "به هیچ رفتگان" سه کله تهی تصمیم می گیرند در فوتبال شرط بندی کنند و پول و پله ای به هم بزنند. اما زهی خیال باطل...
دیدگاه‌های دیرین دیرین - قسمت 44: جاکر