نیما زند کریمی دانش آموخته رشته تاریخ در دانشگاه تدریس میکند او از شرایط مالی خود و از اینکه مردم به تاریخ اهمیت نمیدهند، ناراضی است و تصمیم میگیرد تدریس تاریخ را کنار بگذارد و به داراب نزد خانواده اش برود، اما آشنایی او با رویا اتفاقات جدیدی را رقم میزند...

درحالیکه نیما تصمیم به رفتن گرفته، رویا نزد او میرود و به او میگوید از سال 1198تا سال 1203 هجری که اواخر دوره زندیه بوده اتفاقاتی افتاده که در هیچ یک از کتب تاریخی نوشته نشده، نیما در ابتدا این مساله را باور نمیکند و با رویا نزد استاد دوامی میروند تا اطلاعاتی بدست آورند و...

سرانجام نیما با خوردن قهوه تلخ سر از 5 سال گمشده تاریخ در می آورد، نیما در سومین جشن تاجگذاری جهانگیرشاه حضور دارد او تصور میکند در لوکیشن فیلم یا سریالی قرار گرفته و مراسم را به سخره میگیرد به همین دلیل جهانگیرشاه دستور به اعدام او میدهد و...

نیما در زندان به سر میبرد که اخترالملوک به او پیشنهاد میدهد تا دزدی الماس را به گردن بگیرد تا ازاد شود اما نیما این پیشنهاد را رد میکند و دوباره به زندان می افتد، او که به دنبال راهی است تا از زندان رها شود فکری به ذهنش میرسد و...